به نام خدا
افسرده حالی بیکسم ، غمگین و تنها
تنها ترین تنها منم ،تا صبح فردا
هر لحظه از عمرم شب و، روزم تویی تو
هر لحظه مستم با تو و ، شورم تویی تو
مستم اگر نادیده هستم ، روی ماهت
قلبم حزین فکرم غمین ، دیده به راهت
عاقل شدم دیدم تو را ، در اوج مستی
دیدم خدا را تو، خدا را میپرستی
ای جان من ای روح من، ای حضرت دوست
او از من و من باقیم ، باقی هم از اوست
گفتم چه میشد درد من را ، میشندی
گفتی مگر خود را تو، خودرا سر بردی؟
یا خویشتن را منتخب کن، یا خدا را
نه دوستی با خویش و نه ، باما مدارا
با من بمان با من، توای نامهربانم
مرگا به من گر غیر نامت را بخوانم
یک بار دیگر مهلتم ده تا بمیرم
من زنده یا نه، تو عزیزی من اسیرم
بخت گران روی سیاهم شد فراموش
تا خاک کوی تو نگیرم من در آغوش
ای آفتاب مشرقم ، ای صبح امید
عمریست بر من غیر مهر تو نتابید
مهرت به دل دارم اگر چه رو سیاهم
خاطی بدم من خاطیم ، تو سر پناهم
در شاه بیت این سروده زنده گشتم
نام تو آوردم به لب ، آواره گشتم
سوزد دلم چون خاطرم سوی تو آید
ای مهربان عاشق کشی از تو نشاید
....
جمعه 25/11/1387